چرا روحانیت شیعه نمیتواند حامی «منافع ملی و منافع عمومی مردم ایران» باشد؟سه سیدحسن
|
«ایرانیای که شما هیچ علاقهای هم به او نداشته باشید، نتانیاهو غلط میکند او را بکُشد، حتی اگر آن ایرانی ضد انقلاب باشد… حتی اگر آن ایرانی بخواهد منِ ایرانیِ برادرش را بکُشد… حتی اگر آن ایرانی امام خمینی را قبول نداشته باشد.» این بخشی از سخنان اخیر سیدحسن خمینی، پس از ترور سیدحسن نصرالله توسط اسرائیل است. آنچه در این مدعیات سیدحسن خمینی از برجستهگی ویژهای برخوردار است، تکیه و تأکید او بر عبارت «ایرانی» است. سیدحسن خمینی نمیگوید نتانیاهو غلط میکند یک مسلمان را بکُشد، یا نمیگوید که نتانیاهو غلط میکند یک انسان بیگناه را بکُشد، بلکه اصل و اساس مدعای او این است که نتانیاهو غلط میکند یک ایرانی را بکُشد. طرفه آنکه این مدعا از جانب سیدحسن خمینی بلافاصله پس از ترور سیدحسن نصرالله توسط اسرائیل مطرح میشود، البته میدانیم و سیدحسن خمینی نیز میداند که سیدحسن نصرالله «ایرانی» نبود، و میدانیم که سیدحسن خمینی بر این باور است که نتانیاهو غلط کرده که سیدحسن نصرالله را کشته است. و چون چنین است، میدانیم که مدعای سیدحسن خمینی فقط و تنها فقط شامل ایرانیها نمیشود، و او، بر این باور است که نتانیاهو غلط میکند ایرانیها و بخشی از غیرایرانیهای مورد تأیید و حمایت «ما» را بکُشد. بنابراین مدعای بنیادین سیدحسن خمینی در همان نطفه و نقطهی نخستین تن به تضییق نمیدهد. اما بگذارید مدعای حضرتاش را همچنان بر زمین واقعیات ملموس و مشهود دنبال کنیم. فرض کنیم در روزهای آتی مسعود و مریم رجوی از جانب اسرائیل ترور و کشته شوند، آیا سیدحسن خمینی در مواجهه با چنین واقعهای همچنان در صور این مدعا خواهد دمید که نتانیاهو غلط میکند ایرانیها را بکُشد؟ پاسخ مطمئناً منفی است، و سیدحسن خمینی در مواجهه با چنان واقعهای خواهد گفت «اللهم اشغل الظالمین بالظالمین و اجعلنا بینهم سالمین غانمین.» از دیگر سو، مدعای سیدحسن خمینی مبتنی بر این است که نتانیاهو حتی ایرانیهای مخالفان «ما» و ایرانیهای مخالفین امام خمینی را نیز غلط میکند بکُشد. پرسش از حضرتاش این است که آیا ایرانیهای مخالفِ «شما» و ایرانیهای مخالفِ امام خمینی، شاملِ مخالفانِ نظام جمهوری اسلامی هم میشوند؟ به دیگر بیان، آیا میتوان ایرانیای سراغ گرفت که مخالف شما و مخالف امام خمینی باشد، اما به زعم شما مخالفِ نظام جمهوری اسلامی نباشد؟ در اینجا بحث «جمهوری اسلامی» به عنوان نوع نظام سیاسی حاکم بر ایران، و «جمهوری اسلامیِ تاریخی» به عنوان کارنامهی این نظام سیاسی طی ۴۵ سال اخیر، مطرح میشود. میدانیم افراد و گروههایی معتقد و ملتزم به جمهوری اسلامی به معنای نخست بوده و هستند، اما در مقام مخالفت با جمهوری اسلامی به معنای دوم قرار داشته و دارند. اما در عین حال، ایرانیهایی نیز هستند که اصولاً و اساساً نه تنها با امثال سیدحسن خمینی و امام خمینی، بلکه با نظام جمهوری اسلامی مخالف هستند. پرسش از سیدحسن خمینی این است که آیا امثال نتانیاهو این گونه ایرانیها را نیز غلط میکنند بکُشند یا نه؟ از محتوای مدعیات سیدحسن خمینی چنین بر میآید که پاسخ به این پرسش مثبت است، و حضرتاش بر این باور است که نتانیاهو غلط میکند حتی ایرانیهای مخالف نظام جمهوری اسلامی را بکُشد. در اینجا این پرسش مطرح است که آیا فقط نتانیاهو غلط میکند چنین کاری کند، یا انجام این کار از جانب دیگران نیز غلط است؟ دامنهی پرسش را اینچنین محدودتر میکنیم که «آیا فقط این نتانیاهو است که غلط میکند حتی ایرانیان مخالف نظام را بکُشد، یا دیگران نیز غلط میکنند ایرانیان مخالفان نظام را بکُشند؟» در اینجا، سیدحسن خمینی و هواداران او، در صور این مدعا خواهند دمید که «معنا و مبنای مخالفت با نظام را باید روشن و مشخص کرد.» بر این اساس، ایشان بر این باورند که به صورت مطلق با کشتن مخالفان جمهوری اسلامی نمیتوان مخالفت کرد؛ حتی از جانب نتانیاهو. اما آیا سیدحسن خمینی بر این باور است که به صورت مطلق با کشتن مخالفان جمهوری اسلامی از جانب افرادی جز نتانیاهو نیز نمیتوان مخالف بود؟ پاسخ بر اساس مشی سیاسی و کارنامهی موجود و مشهود سیدحسن خمینی، آشکارا مثبت است؛ او بر این باور است که با کشتن ایرانیان مخالف جمهوری اسلامی، حتی از جانب افرادی جز نتانیاهو نیز نمیتوان به صورت مطلق مخالفت کرد. در این زمینه کافی است که به حمایت مطلق سیدحسن خمینی از دوران رهبری امام خمینی، و حمایت هماو از دولت هاشمی رفسنجانی توجه کنیم. آیا سیدحسن خمینی نمیداند که در آن دوران، عدهای از ایرانیها و غیر ایرانیها با حمایت مستقیم و غیر مستقیم داخلی، گام در مسیرِ ترور ایرانیهایی نهادند که در مقام مخالفت با نظام جمهوری اسلامی و امام خمینی قرار داشتند؟ آیا سیدحسن خمینی طی دهههای اخیر در مقام مخالفت با این نوع کشتار ایرانیها قرار داشته یا در مقام موافقت؟ آیا در کارنامهی سیدحسن خمینی حتی یک کلمه به صورت دقیق و آشکار میتوان یافت در اعلام مخالفت رسمی با کشتنِ مخالفان عقیدتیِ نظام جمهوری اسلامی و امام خمینی در دهههای اخیر؟ هرگز! از دیگر سو، آنجا و آنگاه که سیدحسن خمینی ترور امثال سیدحسن نصرالله را محکوم میکند، به صد زبان در فریاد است که معنا و مبنای مخالفت او با اینگونه ترورها، ارتباطی با «ایرانی» بودن ندارد. اما مبنای این نوع مخالفت او چیست؟ برای نمونه، به یاد آوریم اعلام مخالفت صریح و صراح سیدحسن خمینی را در مواجهه با اعدام شیخ باقر النمر. سیدحسن خمینی پس از اعدام این روحانی شیعه در عربستان، با انتشار بیانیهای رسمی اعلام کرد که خون این روحانی شیعه «باعث احیای تفکر اسلام ناب خواهد شد و به امید خدا به نتایج مطلوب خواهد رسید.» در اینجا، پُر پیداست است که مبنای مخالفت سیدحسن خمینی با این نوع اعدامها و ترورها، اصولاً و اساساً مبتنی بر سویههای ایدئولوژیک است، نه سویههای لزوماً اخلاقی یا ملّی. به دیگر بیان، او در شرایطی که حمایت از مخالفان مذهبیِ حکومت عربستان، برای منافع ملّی ایران و برای حفاظت و حراست از منافع عمومی ایرانیها سودمند نیست، در راستای ترجیح منافع ایدئولوژیک خود بر منافع ملّی و عمومی مردم ایران، در مقام دفاع از شیخ باقرالنمر قرار میگیرد. اما هماو، آنجا و آنگاه که مخالفان عقیدتی امام خمینی و نظام جمهوری اسلامی، شکنجه یا کشته میشدند، خود را در مقام اعلام و ابراز مخالفت با این نوع مشی ایدئولوژیک قرار نمیداد. و بر همین اساس، و بر همین قیاس است که سیدحسن خمینی هرگز با فتوای جدّاش درباره لزوم و وجوب کشتنِ کسانی چون سلمان رشدی، اعلام مخالف نمیکند. آیا سیدحسن خمینی میتواند بر سبیل استدلال و استناد نشان دهد که فتوای جدّاش و فرمانِ پدرش برای کشتن امثال سلمان رشدی در راستای منافع ملّی ایران و منافع عمومی مردم ایرانی بوده است؟ هرگز! او نمیتواند چنین کند، اما در عین حال، نمیتواند خود را در مقام مخالفت با آن نوع فتوا و فرمان قرار دهد، به این دلیل که عقاید ایدئولوژیک او آشکارا بر موازین و معاییر حقوق بشر و منافع ملّی و منافع عمومی مردم ایران، ترجیح دارد. با توجه به این نکات، مدعای سیدحسن خمینی بر این نهج که نتانیاهو غلط میکند حتی ایرانیهای مخالف «ما» را بکُشد، از این منظر و بر این اساس دارای اعتبار و در خور اعتنا نیست که او از موضع اعتقاد و التزام به منافع ملّی و منافع عمومی مردم ایران، سخن نمیگوید، بلکه با طرح چنین مدعیاتی بر آن است که ترور امثال سیدحسن نصرالله را معادل و مطابقِ کشتنِ مردم ایران، جلوه دهد. به دیگر بیان، میزان اعتبار تکیه و تأکید سیدحسن خمینی بر «دفاع از ایران و ایرانی» چیزی بیش از مدعیات اکابر و اعاظم حزب توده در مقام «دفاع از ایران و ایرانی» نیست. رفقای تودهای نیز، از ۱۳۲۰ تا نیمهی نخست دههی ۶۰، در صور این مدعا میدمیدند که امریکا و حکومتهای وابسته به امپریالیسم، غلط میکنند حتی ایرانیهای مخالف ما را بکُشند. اما این یاوه سراییها نیز همچون یاوه سراییهای سیدحسن خمینی از دهانِ اعتقاد و التزام به منافع ملّی و منافع عمومی مردم ایران، خارج نمیشد. و مصداق «کلمه الحق یراد بها باطل» بود. حدود یک سده پیش از طرح این نوع مدعیات از جانب سیدحسن خمینی، سیدحسن مدرس در مقام یکی از روحانیون نمایندهی مجلس شورای ملی، به طرح این مدعا پرداخت که «من و امثال من و بزرگتر از من که مشروطه را تصدیق کردیم، برای این بود که یک اختلافی از بین برداشته شود. این معنی ندارد که دولت و ملت، سیاست و دیانت، دو تا باشد. پیغمبر اکرم که موسس دیانت بود، رئیس سیاست بود. از آنوقت که اختلاف پیدا شد، ممالک اسلام رو به ضعف رفت.» انبان نظریِ سیدحسن مدرس بسیار تهیتر از آن بود که در آن، نظریهای دارای اعتبار و در خور اعتنا درباره تبیین ارتباط و اتحاد سیاست و دیانت، یافت شود. سیدحسن مدرس نمیدانست و نمیتوانست بداند این مدعا که «پیغمبر اکرم که موسس دیانت بود، رئیس سیاست بود»، ارتباطی با سیاستای نداشت که از متن و بطن او نهادی به عنوان قوه مقننه ایجاد شده، و مدرس در مقام یکی از منتخبین مردم در آن نهاد، قرار گرفته بود. به دیگر بیان، سیدحسن مدرس نه تنها نمیدانست و نمیتوانست بداند که چه نوع خندقی میان «رئیس سیاست بودنِ موسس دیانت» با «نماینده در سیاست بودنِ اهل دیانت» وجود دارد، بلکه نمیدانست که نوع و لون حضور او در عرصهی سیاست، خود مهمترین دلیل در اثبات این مدعا بود که نوع مناسبات سیاست و دیانت ذیل نظام پادشاهی مشروطه در ایران، از بن و بنیاد با نظام سیاسیِ تأسیس شده از جانب پیامبر اسلام، متفاوت بود. در راستای همین ندانستنها بود که سیدحسن مدرس در صور این مدعا میدمید که «دیانت ما عین سیاست ما، و سیاست ما عین دیانت ماست»، و بر همین اساس، رسماً به طرح این نظر میپرداخت که «بنده عرض میکنم قانون باید درجاتی دارا باشد تا قانونیت کامل شود که یکی از آن درجات مجلس شورای ملی است و یکی کمیسیون است و یکی مجلس سنا است و یکی امضای پادشاه است و تمام آنها هم در صورتی است که مخالف با مذهب نباشد.» اما همین سیدحسن مدرس، در مجلس ششم شورای ملی، با این چالش جدی مواجه شد که در یک سوی ماجرا، مدعای «مخالف شرع اسلام نبودن» مصوبات مجلس قرار داشت، و در دیگر سو، مدعای «موافق و مطابق شرع اسلام بودن» همان مصوبات. بر همین اساس بود که در یکی از جلسات همان مجلس، با اشاره به همان چالش، در مقام نتیجهگیری اعلام کرد «عظمت ما در دنیا به قانون اسلام است… این قانون است که ما را نگاه می دارد… وای بر ما اگر روزی نسبت به این قانون بی اعتنا شویم. آن روز نه مملکت برای ما میماند و نه شرافت.» اما مرجع ضمیر «ما» در مدعیات سیدحسن مدرس، روحانیت شیعه بود یا ملت ایران؟ از متن و بطن اعتقادات سیدحسن مدرس به وضوح میتوان دریافت که مراد او از «ما» نمیتوانست ملت ایران باشد. مناسبات مبتنی بر ایجاد و حفظ و بسط «ملت» در جهان جدید، آنجا و آنگاه که با پیروزی جنبش مشروطهخواهی وارد ایران شده بود، نمیتوانست با این مدعا ناسازگار نباشد که «عظمت ما در دنیا به قانون اسلام است… این قانون است که ما را نگاه میدارد.» و چون چنین بود، از سیدحسن مدرس تا سیدحسن خمینی، آنجا و آنگاه که به محکهایی چون سیدحسن نصرالله میرسیدند، نشان میدادند که از ذبح منافع ملّی و منافع عمومی مردم ایران در مذبح حفظ و بسطِ اعتقادات ایدئولوژیک خود، هیچ پروایی نداشته و ندارند. از سیدحسن مدرس تا سیدحسن خمینی، مصداقِ دفاع از منافع ملّی ایران و منافع عمومی مردم ایران، نمیتوانسته، نمیتواند و نخواهد توانست چیزی جز دفاع از امثال سیدحسن نصرالله باشد. بر این اساس، لب لبابِ مدعای اخیر سیدحسن خمینی چیزی جز این نیست که «نتانیاهو غلط میکند سیدحسن نصرالله را بکُشد، زیرا نماد و نمود منافع ملّی و منافع عمومی مردم ایران، سیدحسن نصرالله است و بس.» و این کجا، و آنکه یک شخصیت سیاسی، با پشتوانهی مشروعیتِ ملّی، در راستای حفظ منافع ملّی و منافع عمومی مردم ایران، شرایطی در عرصهی سیاست ایجاد کند که صدها نتانیاهو از این توان و امکان برخوردار نباشد که غلطی مرتکب شود همچون آسیب رساندن به شهروندان ایرانی.
|









دیدگاهتان را بنویسید