تأملی در اعتبار مدعیات تاریخی درباره «وجود پیامبران»عدم تأیید وجود و تأیید عدم وجود
|
«هر که نزد مردم مرا اقرار کرد، من نیز او را در حضور پدر آسمانی خود اقرار خواهم کرد. اما هر که مرا نزد مردم انکار کُنَد، من نیز در حضور پدر آسمانی خود، او را انکار خواهم کرد.» عیسی مسیح / انجیل متی … بررسی و ارزیابیِ چرایی و چگونهگی ارتباط میان مدعیات الهیاتی با علم و فلسفهی تاریخ، یکی از مهمترین موارد مغفول در عرصهی تاریخ اندیشه در ایران است. این عرصه از علم، در تاریخ اندیشه در غرب نیز اگرچه از حدود سدهی ۱۷ میلادی به صورت برجستهتری مورد توجه قرار گرفته، اما از همان دوران تا زمانهی اکنون، با مناقشات متعدد و متنوعای مواجه بوده است. وجه برجستهی این مناقشات، از یک سو، مربوط است به حاشیهنشین شدنِ متافیزیک به صورت خاص، و فلسفه به صورت عام، و از دیگر سو، به حاشیهنشین شدنِ الهیات، در عرصهی بررسی و ارزیابی مدعیاتِ تاریخی. به دیگر بیان، اگر تا پیش از سلطه و سیطرهی علوم تجربی بر عرصهی آگاهی و شناخت انسان از خود و از جهان، این مدعیات الهیاتی و فلسفی بودند که در مدار و محور امور قرار داشتند، پس از ایجاد و بسط آن نوع سلطه و سیطره، موضوع ارتباط میان مدعیات الهیاتی با علم و فلسفهی تاریخ، بدل به موضوعای شد که، در ظاهر ماجرا، جز به کارِ اهل تفننهای گسسته از واقعیت، نمیآمد. اما علیرغم این نکته، در زمانهی اکنون نیز میتوان و باید از اهمیت و اعتبارِ ناظر به واقعیت و حقیقتِ موضوعاتای چون بررسی و ارزیابی چرایی و چگونهگی ارتباط میان مدعیات الهیاتی با علم و فلسفهی تاریخ، بر زمین واقعیتهای ناظر به آگاهیهای بنیادینِ کاربردی در زندگیِ این جهانیِ انسان، دفاع کرد. بررسی و ارزیابیِ مذکور، از یک سو، ناظر به کلیت موضوع قابل بحث است، و از دیگر سو، ناظر به مدعیاتِ خاص مطروحه در مقامِ فرآوردههای فرآیندِ ارتباط میان مدعیات الهیاتی با علم و فلسفهی تاریخ. در ادامه، به ارائهی بحثای در مقام دوم خواهیم پرداخت؛ بحثای ناظر به مدعیات مطروحه درباره ارتباط میان وجوه اُنتولوژیک و اپیستمولوژیکِ شخصیتهای بنیادین در تاریخ ادیان. در اینجا، مراد ما از «شخصیتهای بنیادین»، پیامبر و دیگر افرادِ حاضر در اردوگاه ادیان تاریخی هستند که در مقام «پدران بنیانگذار» آن ادیان، ریشههای نخستین درخت آن ادیان را در خاک تاریخ قرار دادهاند. یکی از مهمترین مدعیات مطروحه در این زمینه، از این قرار و بر این مدار است که «اگر نتوانیم وجودِ تاریخیِ بنیانگذاران ادیان را در مقام تحقق اُنتولوژیک اثبات کنیم، نمیتوانیم و نباید به سمت طرح این مدعا برویم که آن افراد وجود نداشتهاند. در این مقام و موقعیت، فقط باید گفت: نمیتوانیم وجود تاریخی آنها را اثبات کنیم.» نگارندهی این سطور، بر این نظر است که مدعای مذکور، مدعاای غیرقابل دفاع، و آغشته به انواع سستاندیشیها و سطحینگریهاست. اما چرا و چگونه؟ … در مقام ورود به بحث، میتوانیم با مدعاای مواجه شویم از این نوع، که آن را نمونهی شماره یک مینامیم:
در اینجا، با این دو نوع دیدگاه مواجه خواهیم بود:
بر اساس دیدگاه نخست، شناخت انسان از منظر ذهنی، در مدار و محور بررسی انواع مدعیات از آن نوع که مطرح شد، قرار دارد. اما بر اساس دیدگاه دوم، شناخت انسان از منظر ذهنی، لزوماً تأثیری بر واقعیتهای عینی نخواهد داشت. در همین راستا، از متن و بطن دیدگاه دوم، این بانگ این مدعا شنیده میشود که: قائلین به دیدگاه نخست، در صورتای که به مقام «شناخت» دست نیابند، فقط میتوانند مدعیات خود را در قالب «نمیدانم» مطرح کنند، نه در قالب «نیست». برای نمونه، اگر انسان نتواند بر اساس امکانات و تواناییهای شناختیِ خود، به اثبات (توجیه) نمونهی شماره یک بپردازد، باید بگوید: نمی دانم در جنوب ایران خلیج فارس وجود دارد. به دیگر بیان، نمیتواند بگوید: در جنوب ایران خلیج فارس وجود ندارد. اما به نمونهی دیگرای توجه کنیم، که آن را نمونهی شماره دو مینامیم: مرد ۸۰ سالهای با نوهی ۱۰ سالهی خود، سوار بر قایق به دریا میروند. پس از چند روز مشخص میشود که هیچ خبر و اثرای از آن دو نفر نیست، و تمام تلاشها برای پیدا کردن آنها بی نتیجه میماند. ۵۰ سال بعد، من از همان ماجرا مطلع میشوم. در اینجا، آیا من میتوانم به طرح این مدعا بپردازم که: هیچکدام از آن دو نفر (پدربزرگ و نوه) زنده نیستند. در مسیر دستیابی به پاسخ، این پرسش را مطرح میکنیم که آیا مدعای «زنده بودن انسان»، مدعاای وابسته به ذهن است؟ یا مدعاای منفصل و مستقل از ذهن؟ آنچه را به عنوان «وابسته به ذهن» میتوان پذیرفت، باید بتوان در میان این سه شرایط یافت:
نمونههاای چون پول، دولت، خط و… مربوط به مورد نخست، نمونههاای چون رنگها، باورها و… مربوط به مورد دوم، و نمونههاای چون دردِ دندان (نه بیماری دندان) و… مربوط به مورد سوم هستند. با توجه به این نکته، آنجا و آنگاه که با مرگ انسانای به نام نیما مواجه میشویم، ممکن است کسانای به طرح این مدعا بپردازند که «نیما همیشه در یاد ما زنده خواهد بود»، اما، میدانیم که عالم مقالِ زنده بودن یا مرگ انسان، نه ساحت یاد و خاطره، بلکه، ساحت بیولوژیک است. بر این اساس، آگاهی ما از مرگ انسان، در گرو آگاهی ما از نابودی او از منظر بیولوژیک است. اما در سوی دیگر ماجرا، انسانِ نابود شده از منظر بیولوژیک، حتی در صورتای که تمامی انسانهای عالَم از این نابودی آگاهی نداشته باشند، انسانای است مُرده؛ یعنی انسانای است که وجود ندارد. بنابراین، ممکن است نیما مُرده باشد، اما هیچکس از مرگِ او آگاهی نداشته باشد، در چنین شرایطای، اعتبار هر نوع مدعاای درباره زنده بودن یا مرگ نیما در گرو چیست؟ در گروِ این است که از تمامی ابزارها و روشها و امکانات، در راستای کسب آگاهی از زنده بودن یا مرگ نیما، استفاده کنیم. پس از انجام چنین کاری، اگر به آگاهی از زنده بودن یا مرگ نیما دست نیافتیم، میتوانیم به طرح این مدعا بپردازیم که: «نمی دانیم نیما زنده است یا مُرده». در حالی که، در عالمِ واقع (ساحت اُنتولوژیک) نیما یا زنده است یا مُرده. اینک دوباره به نمونهی دوم، توجه کنیم. در آن نمونه، اگر پس از به کارگیری تمامی ابزارها و روشها و امکانات در راستای کسب آگاهی از زنده بودن یا مرگ آن دو نفر، به آگاهی از زنده بودن یا مرگ آنها دست نیابیم، میتوانیم به طرح این مدعا بپردازیم که: «نمیدانیم آن دو نفر زنده هستند یا مُردهاند.» اما، در این نمونه، ما از سن آن دو نفر آگاهی داریم. در چنین شرایطای، آیا باز هم میتوانیم از همان مدعا درباره عدم آگاهی از زنده بودن یا مرگ آن دو نفر دفاع کنیم؟ در اینجا، پس از ۵۰ سال، میدانیم که یکی از آن دو نفر (پدربزرگ) در صورت زنده بودن، باید ۱۴۰ ساله باشد. در چنین شرایطای با توجه به نسبت و تناسب میان ۱۴۰ سالهگی انسان با نابودی بیولوژیک انسان، پُرپیداست که حتی در صورت عدم آگاهی از زنده بودن یا مرگ آن دو نفر، وزنِ مدعای ما درباره زنده بودن پدربزرگ بسیار کمتر خواهد بود از همان مدعا درباره زنده بودن نوه. به دیگر بیان، علاوه بر ابزارها و روشها و امکاناتای که در راستای کسب آگاهی از زنده بودن یا مرگ یک انسانِ خاص در اختیار داریم، آگاهیهای ما درباره زنده بودن یا مرگ نوعِ انسان نیز میتواند در کسب آگاهی از موارد خاص، تأثیرگذار باشد. اینک در مواجهه با نمونهی دوم، زمانِ اطلاع پسینی از واقعه را افزایش میدهیم. در چنین شرایطای، اگر زمان اطلاع از آن واقعه (گم شدن آن دو نفر در دریا) به ۱۰۰ یا ۲۰۰ سال افزایش یابد، آیا دفاع از این مدعا که: «نمیدانیم آن دو نفر زنده هستند یا مُرده»، بر اعتبار اُنتولوژیک زنده بودن آن دو نفر تأثیرگذار نخواهد بود؟ در این شرایط، در واقع، مدعی چنین میگوید:
در اینجا، پس از به کارگیری تمامی ابزارها و روشها و امکانات در راستای کسب آگاهی از زنده بودن یا مرگ آن دو نفر، اگر به آن نوع آگاهی دست نیابیم، با توجه به آگاهی از مشخصات و مختصات بیولوژیک انسان، و با توجه به آگاهی از «زمان» و عمر انسان، از اعتبار اُنتولوژیکِ زنده بودن آن دو نفر، دفاعای نخواهیم کرد. … در نمونهی دوم، مدعای گسست و انفصالِ کامل میان ساحت اُنتولوژیک و اپیستمولوژیک، دارای اعتبار و در خور اعتنا نخواهد بود. اما میدانیم که نمونهی دوم دربارهی انسان مطرح شده است. با توجه به این نکته، پرسش این است که وضعیتِ مدعای گسست و انفصالِ کامل میان ساحت اُنتولوژیک و اپیستمولوژیک، دربارهی دیگر موجودات در عالم اعم از جمادات و نباتات و حیوانات، چگونه خواهد بود؟ در همین راستا، به نمونهی اول توجه کنیم. در آن نمونه، اگر پس از به کارگیری تمامی ابزارها و روشها و امکانات در راستای کسب آگاهی از وجود دریاای در جنوب ایران، به این آگاهی دست نیابیم، نمیگوییم که: «نمیدانم دریاای در جنوب ایران وجود دارد یا ندارد»، بلکه، خواهیم گفت: «دریاای در جنوب ایران وجود ندارد.» در این نمونه، مدعای «وجود دریاای در جنوب ایران»، مدعاای اُنتولوژیک و آبژکتیو است. از دیگر سو، مدعای مذکور از منظر آبژکتیو بودن، دارای وجه بالفعل است؛ به این معنی که انسان در زمانهی اکنون، از توان و امکان بررسی و ارزیابی آن مدعا در عرصهی واقعیات ملموس و مشهود، برخوردار است. اما اگر با این مدعا مواجه شویم که: «در سیارهای به نام “الف”، که انسان تا کنون از ابزارهاای برای بررسی آن برخوردار نیست، طلا وجود دارد»، این مدعا را مدعاای آبژکتیو میدانیم اما از وجه بالقوه. بنابراین، درباره مدعیات ناظر به ساحت اُنتولوژیک، که دارای وجه آبژکتیو بالفعل باشند، میتوانیم با وجه آبژکتیو اپیستمولوژیک نیز مواجه باشیم. در چنین مقام و موقعیتای، اگر پس از به کارگیری تمامی ابزارها و روشها و امکانات در راستای کسب آگاهی از وجود، به این نوع آگاهی دست نیافتیم، به جای «نمیدانم»، میتوان و باید از «نیست» استفاده کرد. به همان نسبت که برای نمونه، در ساحت اُنتولوژی، در مواجهه با مدعای آبژکتیو بالفعلِ «شهر یزد کنار دریا قرار دارد»، در زمانهی اکنون، میتوان و باید چنین گفت: «شهر یزد کنار دریا نیست.» اینک، بر اساس آنچه تا کنون مطرح شد، به سراغ نمونهی سوم خواهیم رفت:
در مواجهه با چنین مدعاای، نخستین پرسش این است که آیا این مدعا در ساحت اُنتولوژیک مطرح شده است؟ درباره وجود آن شخص در سال «الف»، ورای مقام «پیامبری»، پاسخ، به این دلیل، مثبت است که وجود انسان به مثابه موجودای حاضر در عرصهی تاریخ، مدعاای وابسته به ذهن انسان نیست. اما این نوع عدم وابستهگی به ذهن انسان را باید به صورت دقیق و عمیق مورد توجه قرار داد. در همین راستا، به این مدعا توجه کنیم:
در اینجا، با مدعاای دارای وجه آبژکتیو مواجهایم. اما، جهت تشخیص بالقوه یا بالفعل بودن این مدعا، نیازمند آگاهی از مشخصات و مختصات آن جزیره هستیم. اگر جزیرهی مذکور در شرایطای قرار داشته باشد که با استفاده از ابزارها و روشها و امکانات انسان در زمانهی اکنون، قادر به دستیابیِ مبتنی بر بررسی آن باشیم، مدعای مذکور دارای وجه بالفعل خواهد بود، در غیر اینصورت، با مدعاای در وجه آبژکتیو بالقوه مواجه خواهیم بود. در حالت نخست، اگر پس از به کارگیری ابزارها و روشها و امکانات موجود در راستای کسب آگاهی و شناخت، به این نتیجه برسیم که در جزیره «الف» شخص «ب» وجود ندارد، میتوانیم و باید چنین بگوییم: «در جزیره “الف” انسانای به نام “ب” وجود ندارد.» اما در حالت دوم، در مواجهه با مدعاای در وجه آبژکتیو بالقوه، میتوان چنین گفت: «نمیدانم در جزیره “الف” انسانای به نام “ب” وجود دارد یا ندارد.» اما نمونهی اخیر میتواند ناظر به مدعاای درباره «گذشته»، به این صورت مطرح شود:
این گزاره، گزارهای است آبژکتیو و «تاریخی». در اینجا، مراد از «تاریخی»، ناظر به تکیه و تأکید بر وجه دلالت این گزاره بر وقوع در «گذشته» است. اینک، پرسش این است که آیا گزارههای آبژکتیوِ تاریخی، دارای وجه بالفعل هستند یا بالقوه؟ درباره وجه بالفعل، مراد این است که با ابزارها و روشها و امکاناتای که انسان در زمانهی اکنون در اختیار دارد، امکانِ بررسی و ارزیابی مدعای مذکور وجود دارد. اما مراد از گزارهی آبژکتیو تاریخی بالقوه چیست؟ بر اساس آنچه تا کنون اشاره شد، مراد باید این باشد که انسان در زمانهی اکنون از دستیابی به ابزارها و روشها و امکاناتای در راستای بررسی و ارزیابی این نوع گزارهها برخوردار نیست. اما آیا چنین گزارههاای از امکان منطقی و مفهومی برخوردار هستند؟ در پاسخ، باید به این نکته توجه داشت که افزایش شعاع آگاهیها و شناختهای انسان در مسیر زیست تاریخی، در بسیاری از موارد، باعثِ ایجاد تغییرات و تحولات بنیادین در آگاهیهای تاریخی میشود. برای نمونه، به این گزاره توجه کنیم:
در مقام بررسی و ارزیابی این گزاره از منظر صدق و کذب، به عنوان گزارهای آبژکتیو تاریخی، از تمامی ابزارها و روشها و امکاناتای که در زمانهی اکنون در اختیار داریم استفاده میکنیم. در چنین شرایطای، اگر به آگاهی کافی مبنی بر تأیید آن واقعه دست نیابیم، نمیگوییم: «نمیدانیم که پادشاهای به نام “الف” همسر خود را کُشت»، بلکه، میتوان و باید چنین گفت: «پادشاهای به نام “الف” همسر خود را نکُشته است.» اما در سوی دیگر ماجرا، ممکن است که مجموعهی آن ابزارها و روشها و امکانات، ما را به این آگاهی برساند که آن پادشاه همسر خود را کُشته است. در این وضعیت، مدعای دیگری مطرح میشود درباره علت کشتن همسرِ پادشاه، به این صورت:
در مقام ارزیابی این مدعای آبژکتیو تاریخی، در مییابیم که با استفاده از تمامی ابزارها و روشها و امکاناتِ مذکور، نمیتوانیم به این نوع آگاهی دست یابیم که علتِ مرگ همسر پادشاه، «خشم غیرقابل مهار» بوده است. در اینجا، به طرح دو نوع مدعا میتوان پرداخت:
مدعای نخست، در مواجهه با این مدعا که «پادشاه همسر خود را به علت خشم غیرقابل مهار کُشته است»، مدعاای قابل دفاع و موجه است، به این دلیل که مجموعه ابزارها و روشها و امکامات ما در راستای کسب آگاهی در زمینهی طرح آن مدعا، ما را به آگاهیِ مورد اشاره در مدعای نخستین نرساندهاند. اما مدعای دوم نیز در مقام آگاهی از علت مرگِ همسر پادشاه، مدعاای قابل دفاع و موجه است، به این دلیل که هنوز بر اساس مجموعهی آن ابزارها و روشها و امکانات، به این آگاهی نرسیدهایم که پادشاه به چه علت همسر خود را کُشته است. اینک، در ادامهی همان نمونه، فرض کنیم که سالها بعد، به این آگاهی تاریخی دست مییابیم که پادشاه «الف» تمایل بسیار زیادی داشته به خوردن غذای «ب». سالها پس از آن دوران، تحقیقات و پژوهشهای علمی نشان میدهند که خوردن غذای «ب» باعث ایجاد خشمای غیرقابل مهار در انسان میشود. در چنین شرایطای، وزن اعتبار این مدعا که «پادشاه به علت خشم غیرقابل مهار همسر خود را کُشته است»، نسبت به دوران پیش از آگاهی ما از آن یافتههای علمی، به شدت افزایش مییابد. اما در اینجا، پرسش این است که آیا بر اساس همین یک مورد، میتوان از اعتبار این گزاره دفاع کرد که «پادشاه به علت خشم غیرقابل مهار همسر خود را کُشته است»؟ اگر پاسخ منفی باشد، پرسش دیگر، از این قرار است که شعاع آگاهیهای ما نسبت به واقعهی مرگ همسر پادشاه، تا کجا باید گسترش یابد که بتوان این مدعا را قابل دفاع و موجه دانست که «پادشاه به علت خشم غیرقابل مهار همسر خود را کُشته است.» در اینجا، با نوعای از توسل و تمسک به Abductive reasoning یا inference to the best explanation میتوان به توجیه مدعای مذکور پرداخت. از مجموع موارد مذکور، میتوان به این نتیجه رسید که افزایش شعاع آگاهیها و شناختهای انسان در مسیر زیست تاریخی، در بسیاری از موارد، باعثِ ایجاد تغییرات و تحولات بنیادین در آگاهیهای تاریخی میشود. اما اگر چنین است، آیا میتوان و باید تمامی گزارههای آبژکتیو تاریخی را از نوع و لون «بالقوه» دانست؟ اگر پاسخ مثبت باشد، در مواجهه با هر گزارهی ناظر به «الف ب است» از وجه آبژکتیو تاریخی، در واقع چنین میگوییم: «تا این لحظه چنین میدانیم که الف ب است.» با پذیرش این مدعا، در واقع مُهر تأیید خواهیم نهاد بر امتناع وجود گزارههای آبژکتیو تاریخیِ بالفعل. اما این دیدگاه، دارای اعتبار و قابل دفاع نیست. به این دلیل که مجموعهی ابزارها و روشها و امکانات انسان در راستای کسب آگاهیهای تاریخی، اگرچه در مسیر زیست تاریخی، دچار تغییر و تحول و قبض و بسط میشوند، اما این واقعیت، به معنای تأیید بیاعتباری نتایج آن ابزارها و روشها و امکانات نیست. برای نمونه، اگر امروز، با توسل و تمسک به مجموعهی آن ابزارها و روشها و امکانات، به دفاع از اعتبار این گزاره بپردازیم که «در فاصلهی سالهای ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۱ رئیسجمهور امریکا جیمی کارتر بوده است»، این مدعا را که «در فاصلهی سالهای ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۱ رئیسجمهور امریکا جیمی کارتر بوده است»، نمیتوان با توجه به آن نوع تغییر و تحولات و قبض بساطهاای که اشاره شد، مدعاای از نوع آبژکتیو تاریخی بالقوه دانست. بنابراین، گویا در اینجا، هرچه فاصلهی زمانی «ما» با رویدادهای تاریخی افزایش مییابد، مسیر برای ایجاد تردید در مدعیات آبژکتیو تاریخی بالفعل، فراختر و هموارتر میشود. اما آیا این نوع «تردیدها» میتواند و باید آن نوع مدعیات را از وجه بالفعل بدل به وجه بالقوه کند؟ هرگز! برای نمونه، به این مورد توجه کنیم:
این یک مدعای آبژکتیو تاریخی بالفعل است. در مقام بررسی و ارزیابی این مدعا، اگر مجموعهی ابزارها و روشها و امکانات در زمانهی اکنون، آگاهی کافی در راستای تأیید آن مدعا در اختیار «ما» نگذارد، نمیتوان و نباید گفت: «نمیدانیم که در ۵۰۰ سال قبل در ایران شخصای به نام نیما جوادپور وجود داشته است»، بلکه، میتوان و باید گفت: «۵۰۰ سال قبل در ایران، شخصیای به نام نیما جوادپور وجود نداشته است.» در اینجا، وجود قابلیت تغییر و تحول و قبض و بسط درباره آن ابزارها و روشها و امکانات، باعث نمیشود که آگاهیها و شناختهای تاریخیِ مبتنی بر آن ابزارها و روشها و امکانات را بیاعتبار بدانیم. به دیگر بیان، این مدعا که « ۵۰۰ سال قبل در ایران، شخصیای به نام نیما جوادپور وجود داشته است» مدعاای آبژکتیو اُنتولوژیک و آبژکتیو اپیستمولوژیک است؛ آبژکتیو اُنتولوژیک است به این دلیل که عینی و مستقل از ذهن است، و آبژکتیو اپیستمولوژیک است به این دلیل که قابل بررسی و ارزیابی است از جانب انسان در زمانهی اکنون. در مواجهه با چنین مدعیاتای، اگر وجه بالفعل بودن آنها را بتوان تأیید کرد، نتیجهی بررسی و ارزیابی آنها بر اساس مجموعهی آن ابزارها و روشها و امکانات، قطعاً «نمیدانیم» نخواهد بود. اینک، بر اساس آنچه تاکنون مطرح شد، به مدعیات مربوط به وجود تاریخی بنیانگذاران ادیان بپردازیم. این نوع مدعیات، آشکارا از جنس و سنخ گزارههای آبژکتیو اُنتولوژیک و آبژکتیو اپیستمولوژیک هستند. هرچند، در اینجا، باید این دو نوع مدعا را از یکدیگر جدا کرد:
علت اهمیت این تفکیک، این است که، در موردای خاص، شاید بتوان به تأیید مدعای نخست پرداخت، اما، در عین حال، مدعای دوم را دارای اعتبار ندانست. اما آیا اگر نتوان به تأیید مدعای نخست پرداخت، مدعای دوم از آن دو منظرِ مذکور (آبژکتیو اُنتولوژیک و آبژکتیو اپیستمولوژیک) دارای اعتبار خواهد بود؟ به دیگر بیان، اگر با توسل و تمسک به مجموعهی آن ابزارها و روشها و امکانات، نتوان به تأیید وجود آن شخص، در آن دورهی تاریخی پرداخت، آیا بحث درباره اثبات مقام «پیامبریِ» آن شخص، بحثای دارای اعتبار و در خور اعتنا خواهد بود؟ در اینجاست که اهمیت تفکیک آن دو مدعای اخیر، مشخص میشود. مقام «پیامبری» مقامای است که هیچ جاای و پاای در ساحت اُنتولوژیک ندارد. به دیگر بیان، مقام «پیامبری» مقامای است مطلقاً مربوط به ساحت اپیستمولوژیک. اما از آن جهت که شناخت و آگاهی از این مقام، در مقامِ تحقق تاریخی، در شعاع توان و امکان انسان قرار دارد، این مقام مربوط میشود به وجه آبژکتیو اپیستمولوژیک. اما در سوی دیگر ماجرا، مدعای وجود شخصای در یک دورهی تاریخی خاص (دورهای که در شعاع دانش و آگاهیهای انسانِ زمانهی اکنون قرار داشته باشد) هم دارای وجه آبژکتیو اُنتولوژیک است، هم دارای وجه آبژکتیو اپیستمولوژیک. در مورد مدعای اخیر، این دو گزاره در یک مرتبه قرار دارند:
در مواجهه با هر دو مدعا، از منظر اُنتولوژیک و آبژکتیو بالفعل، میتوان و باید از تمامی ابزارها و روشها و امکانات در جهت کسب آگاهی و شناخت در راستای بررسی و ارزیابی استفاده کرد. فرجام این نوع مواجهه هرچه باشد، مبتنی بر «نمیدانیم» نخواهد بود. به دیگر بیان، اگر بر اساس مجموعهی آگاهیهای ما در عرصههای دیگر، و بر اساس آن نوع ابزارها و روشها و امکانات، به این نتیجه برسیم که شخص «الف» در سال «ب» در مکانای به نام «ج» وجود نداشته است، طرح این گزاره که «نمیدانیم شخص “الف” در سال “ب” در مکانای به نام “ج” وجود داشته است»، مدعاای کاملاً بیاعتبار خواهد بود. در اینجا، عدم آگاهی «ما» از وجود آن شخص در آن دوره و در آن مکان، نه به معنای عدم تأیید وجود او، بلکه، به معنای تأیید عدم وجود او در آن دوره و در آن مکان خواهد بود. به دیگر بیان، در مقام و موقعیت بررسی مدعیات ناظر به وجه آبژکتیو اُنتولوژیک و آبژکتیو اپیستمولوژیک، اگر این مدعیات دارای وجه آبژکتیو تاریخی بالفعل باشند، نتیجهی بررسی و ارزیابی بر اساس آن ابزارها و روشها و امکانات، نمیتواند و نباید «نمیدانیم» باشد. بر این اساس، درباره نمونهی اخیر مورد بحث، اگر درباره چنین شخصای، با مدعای مطرح بودن او در مقام «پیامبری» مواجه باشیم نیز، تأیید عدم وجود او در مقام تحقق تاریخی در ساحت اُنتولوژیک، سبب میشود تا هرگونه بحث درباره مقام «پیامبری» او، بدل به بحث ای شود سالبه به انتفاء موضوع؛ زیرا آن کس که «نیست»، حتماً و قطعاً پیامبر هم نیست.
|









دیدگاهتان را بنویسید