سوریه و امتناع «ملیگرایی» بر اساس ناسیونال-سوسیالیسم بعثیفرجام خون آشام شام
|
«دولتِ جهانی که تمام کرهی زمین و تمام بشریت را در بر گیرد نمیتواند وجود داشته باشد. جهان سیاسی یونیورس نیست بلکه پلوریورس است.» کارل اشمیت – مفهوم امر سیاسی … «یکی از تناقضات ذاتی فلسفهی جمعگرایی این است که گرچه بنا را بر اخلاق انسانگرایانهای قرار میدهد که فردگرایان به وجود آورده و پرورش دادهاند، اما خودِ آن فقط در درون گروههای نسبتاً کوچک عملی است… عمل سوسیالیسم در همه جا توتالیتاریستی است. یکی از دلایل این امر این است که سوسیالیسم تا هنگامی که در عالم نظریه بماند، انترناسیونالیستی است، اما همین که به مرحلهی عمل برسد… به شدت ناسیونالیستی میشود. جمعگرایی فقط برای خاصگرایی تنگنظرانهی توتالیتاریستی محلی قائل است، نه برای بشردوستی پهناور لیبرالیسم.» فریدریش فون هایک / چرا فرومایهترین عناصر در صدر مینشینند؟ … بیش از نیم سده سلطه و سیطرهی مطلق خاندان اسد بر سوریه در آستانهی نابودی قرار دارد. بشار اسد پس از ۲۴ سال حضور مطلق در عرصهی حکومتای استبدادی و خاندانای، در حالی کلید دروازههای دمشق را به لشکر مخالفان مسلح خود تقدیم خواهد کرد که همچون ۱۳ سال اخیر پس از «بهار عربی»، دیگر خبر و اثری از حمایتهای خارجی از او در کار نیست. اما آیا علتالعلل سقوط حکومت اسد، پایان حمایتهای خارجی خواهد بود؟ یا نظام جمهوریِ مطلقهای که در این کشور جریان دارد؟ یا مشی استبدادی بشار اسد در عرصهی سیاست؟ این موارد، علیرغم تاثیرگذاری در سرنوشت سیاسی اسد، اما هیچکدام علتالعلل سقوط این حکومت او نیستند. پاسخ را باید در دیگر جای دنبال کرد. از پان اسلامیسم به پان عربیسم حافظ اسد در میانهی دههی ۶۰ میلادی در سوریه، در شرایطی وارد عرصهی سیاست شد که نظریهی انترناسیونالیسم، سالها پیش از آن در کشورهایی چون مصر و سوریه ارائه شده و بسط یافته بود. این انترناسیونالیسم دارای دو وجه معرفتی و تاریخی بود. در یک سو، پان اسلامیسم قرار داشت، و در دیگر سو، پان عربیسم. حدود سه دهه پیش از ظهور و بروز حافظ اسد در عرصهی سیاست، یکی از نظریهپردازان در اردوگاه پان اسلامیسم، هموطن حافظ اسد و شاگرد محمد عبده بود؛ محمد رشید رضا. رشید رضا سازگاری ناسیونالیسم با اسلام را نه ممکن میدانست و نه مطلوب. از دیگر سو، میراث خلافت عثمانی را نیز برای بلاد اسلامی سودمند نمیدانست. بر این اساس، در پی ایجاد خلافتی جدید با سویههایی از ابتنا بر «رای مردم» بود. رشید رضا بر خلاف محمد عبده، هرچه در توان داشت در راستای اثبات و بسط این مدعا به کار گرفت که تشکیل حکومت، از اصول بنیادین اسلام به شمار میرود، و مسلمانان در مواجهه با دوران مدرن، باید زیر چتر یک حکومت واحد قرار گیرند. اما در همان دوران، این مدعا نیز در کشورهایی چون مصر و سوریه مطرح بود که بنیان هویتبخش در کشورهای عربی، نه «اسلام» بلکه «عربیت» است. از متن و بطن مدعای اخیر، دو نوع گرایش در عرصهی سیاست ظهور و بروز کرد:
در میانهی دههی ۴۰ میلادی، در سوریه، حزب بعث با ریشههایی در خاک ناسیونال سوسیالیسم خود را در عرصهی سیاست مطرح کرد. عنوان این حزب نیز با تکیه و تاکید بر سوسیالیسم، چنین انتخاب شده بود «حزب سوسیالیست عرب» (حزب البعث العربی الاشتراکی). بنیانگذاران این حزب عبارت بودند از میشل عفلق، صلاحالدین البیطار، زکی الارسوزی و اکرم الحورانی. میشل عفلق یکی از مسیحیان زادهی سوریه بود که در دههی ۳۰ میلادی در دانشگاه سوربن با صلاحالدین البیطار آشنا شده بود. خاستگاه دینی میشل عفلق در مبانی ایدئولوژیک حزب بعث بسیار دارای اهمیت بود. عفلق از کسانی بود که مبنای هویتبخش در کشورهایی چون سوریه را «عربیت» میدانست نه «اسلام». عفلق میدانست که اگر میراث امثال رشید رضا در سوریه تثبیت و ترویج شود، جایی برای عرض اندام مسیحیانی چون او در عرصهی زیست اجتماعی وجود نخواهد داشت. گرایش سوسیالیستی عفلق و بنیانگذاران حزب بعث نیز مبتنی بر مخالفت با آموزهای بود که آن را «روح عربی در برابر کمونیسم ماتریالیستی» مینامیدند. بر این اساس، حزب بعث در سوریه، از یک سو، در گریز از پان اسلامیسم، و از دیگر سو، در گریز از انترناسیونالیسم کمونیستی، ساخته و پرداخته شد. مجادلات و منازعات میان حزب بعث و حزب کمونیست در سوریه به زعامت خالد بکتاش، تا دههها بعد در سوریه ادامه یافت. در راستای همین منازعات و مجادلات بود که حزب بعث در پایان دههی ۵۰ میلادی، گام در وادی همراهی با جمال عبدالناصر نهاد. سوریه در ظل و ذیل پان عربسیم ناصری، در اتحادی ایدئولوژیک با مصر، تبدیل به بخشی از «جمهوری متحد عربی» شد. در این دوران و در این میدان، حزب بعث در راستای سیاستهای جمال عبدالناصر، همانند بسیاری از دیگر احزاب منحل شد. بنیانگذاران حزب بعث که بر آن بودند تا با ایجاد اتحادی ایدئولوژیک با جمال عبدالناصر، از چالهی کمونیسم خارج شوند، با دستهای خود راهیِ چاهِ پان عربیسم ناصر شده بودند. «جمهوری متحد عربی» دولتی مستعجل بود و پس از انحلال آن در سال ۱۹۶۱، حزب بعث در سوریه کوشید تا با تکیه و تاکید بیشتر بر ناسیونالیسم، کشور مستقل سوریه را از چاه پان عربیسم ناصری خارج کند. اما گرایشهای سوسیالیستی در حزب بعث، نه تنها رنگ نباخته، بلکه تقویت شده بود. این وجه از تاریخ حزب بعث را باید ذیل مسئلهی گذارِ تاریخیِ سوسیالیسم و مارکسیسم از انترناسیونالیسم به ناسیونالیسم مورد توجه و بررسی قرار داد. از دیگر سو، مخالفتهای جمال عبدالناصر با حزب بعث، تا حدی ادامه یافت که رئیسجمهور مصر رسماً بعثیها را فاشیست مینامید. حزب بعث در میانهی دههی ۶۰ میلادی با غلبهی جناح چپ خود به رهبری «صلاح جدید»، در شرایطی قرار گرفت که سویههای مارکسیست لنینیستی بر آن خیمه زده بود. در چنین شرایطی، کشور تازه تاسیس سوریه، خود را نیازمند ناسیونالیسمای میدانست که میتوانست به عنوان یکی از مولفههای ساخت و پرداخت «ملت» به کار گرفته شود. حافظ اسد در این شرایط تاریخی بود که در سوریه به قدرت رسید. او کوشید تا میراث حزب بعث را مبتنی بر تکیه و تاکید بر ناسیونالیسم بار دیگر احیا کند، و از این منظر تلاشی داشته باشد در عرصهی تحکیم مبانی «ملت» در کشور سوریه. این تلاش حافظ اسد در عرصهی عمل، با پشتوانههای تاریخی مناسب و مساعدی مواجه شد. یکی از این پشتوانهها، نفرت و عداوت عربهای مسلمان سوریه در مواجهه با ایجاد و بسط اسرائیل بود. اسد با تکیه و تاکید فراوان بر این پشتوانهی تاریخی و هویتی، کوشید تا پایههای ناسیونال سوسیالیسم مورد نظر خود را در راستای ایجاد «ملت» در سوریه، استوارتر کند. از دیگر سو، شخصیت کاریزماتیک حافظ اسد با تکیه و تاکید بر خاستگاه نظامیِ او نیز یکی دیگر از پشتوانههای مذکور به شمار میرفت. اما در سوی دیگر میدان، حافظ اسد بر آن بود تا با تکیه و تاکید بر نقش بنیادین و محوری حزب بعث در عرصهی سیاست، در عرصهی عمل، سوریه را با نظامی «تکحزبی» رهبری کند. این نوع نظام سیاسی، مبتنی بر یک هستهی مرکزی به نام حزب بعث بود که بیش و پیش از هر چیز بر اساس ساناترالیسمِ فردی اداره و رهبری میشد. به دیگر بیان، بر اساس ناسیونال سوسیالیسم مورد نظر حافظ اسد، ایجاد و بسط «ملت» در سوریه، در مرزهای غیر ممکن قرار گرفته بود، به این دلیل که «ملت» فقط بر اساس نفی انترناسیونالیسم و پان اسلامیسم و پان عربیسم و حکومت دینی، ایجاد نمیشد. الزامات و مبانی ایجاد «ملت» در سوریه، از مسیر التزام به مشارکت مبتنی بر تکثر تمامی مردم در مقام «شهروند» در عرصهی سیاست، میگذشت. در حالی که، حافظ اسد، به هیچوجه آن الزامات را نپذیرفت و خود را مطلقاً ملتزم به پذیرش آن نوع مشارکت سیاسی مردم در عرصهی سیاست ندانست. در آن میدان و در آن دوران، حافظ اسد توانست با سرکوب منتقدان و مخالفان خود در عرصهی سیاست، حدود سه دهه بدل به رئیسِ جمهوریِ مطلقهای شود که از ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیسم نه در راستای ایجاد «ملت»، بلکه در راستای حفاظت و حراست از نظام استبدادی، بهرهبرداری کرده بود. پس از مرگ حافظ اسد، فرزند او در شرایطی به قدرت رسید که ضرورت ایجاد «ملت» در سوریه، بسی بیش از دوران ریاستجمهوری حافظ اسد، در کانون واقعیات سیاسی قرار گرفته بود. اگر حافظ اسد با تکیه و تاکید بر ناسیونال سوسیالیسمِ بعثی توانسته بود حدود سه دهه فرآیند ساخت «ملت» را در سوریه به مرزهای تعلیق بکشانَد، بشار اسد باید میدانست که در راه حفاظت از استقلال کشور سوریه و نظام جمهوریِ حاکم بر آن، دو راه پیشرو خواهد داشت. نخست اینکه، گام در وادی پذیرش الزامات و مبانی ساخت «ملت» گذارد، و ناسیونال سوسیالیسم بعثی را بدل به ملیگرایی سوری کند. دو دیگر آنکه، با توسل و تمسک به ارتقا رفاه اجتماعی و پشتوانههای نظامی و امنیتی و اتخاذ سیاست منطقهای و جهانیِ مبتنی بر انعطافِ غیرایدئولوژیک، حافظِ حکومت اسدها در سوریه باشد. در عرصهی واقعیات ملموس و مشهود تاریخی، بشار اسد گام در هیچکدام از این دو وادی نگذاشت. دوران ۲۴ سالهی حکومت بشار اسد، بیش و پیش از هر چیز، دورانِ تکیه بر عصای سیلمانِ ناسیونال سوسیالیسم بعثی بود؛ عصایی که در عرصهی عمل، کارکردی در راستای حفاظت از استقلال سوریه، و ایجاد و تقویت «ملت» در آن کشور نداشت. در این دوران و در این میدان، با وزش هرگونه نسیمِ مخالفتی در عرصهی سیاست، بشار اسد میماند و بیم فروریختن عصای سلیمان. بر همین اساس، طی بیش از دو دهه، صدها هزار نفر از اهالی سوریه قربانیِ عدم التزام عملی بشار اسد به ایجاد و تحکیم مبانی «ملت» شدند. بشار اسد، سالها با بهرهبرداری از مقام و موقعیت کشور سوریه در مناقشات منطقهای و جهانی، کوشید تا خود را با تکیه بر عصای روسیه و چین و ایران، بر مسند قدرت حفظ کند. چرا که، او به خوبی میدانست با تکیه بر عصای ناسیونال سوسیالیسم بعثی، حتی یک روز نیز امکان بقا بر مسند قدرت نخواهد داشت. بشار اسد، در ظاهر ماجرا، در سوریه حکومتی غیردینی برقرار کرد، در حالی که، از متن و بطنِ جمهوریِ مطلقهی غیردینیِ او، رادیکالترین نوع بنیادگرایی اسلامی پرورش یافت و بر عرصهی سیاست سوریه خیمه زد. هماو، سوریه را در پناه ناسیونال سوسیالیسم بعثی بدل کرد به مستعمرهی سیاسی–اقتصادی روسیه و ایران و چین. بنابراین، تاریخِ حکومت بشار اسد، تاریخی سراسر آغشته به آموزههای بنیادینی است درباره این واقعیت گریزناپذیر که در جهان جدید و دوران مدرن، با عدم تزریق خونِ «ملت» در رگِ کشور، هیچ حاکمی جز با آشامیدن خونِ مردمِ آن کشور، نمیتواند به کسب و حفظ و بسط قدرت در عرصهی سیاست بپردازد. «خون آشامِ شام» در حالی آمادهی تقدیم کلید دروازههای دمشق به مخالفان سیاسی مسلح خود است، که طی ۲۴ سال، هرگز حاضر نشد کلیدِ ایجاد «ملت» را در قفلِ سوریهی آلوده به ناسیونال سوسیالیسم بعثی، بچرخانَد.
|









دیدگاهتان را بنویسید